تبلیغات
تبلیغات
تبلیغات
تبلیغات
تبلیغات
داستان دانشجویی(از وب غزل غزل زمزمه)
دسته بندی : داستان,
  • بازدید : (311)

 

یکی از اساتید دانشگاه میگفت:

 

یه استاد داشتیم هر سری میومد سر کلاس به دختر خانمها تیکه میانداخت.

 

یه روز دخترا تصمیم گرفتند با اولین تیکه ای که انداخت از کلاس برن بیرون....

 

قضیه به گوش استاد رسيد (مي دونيد كه، توسط عده اي از آقا پسرهاي جان بر كف!!!!!)،

 

جلسه بعد استاد کمي دیر اومد سر کلاس و براي توجيه دير آمدنش گفت:

 

از انقلاب داشتم میومدم، دیدم یه صف طولانی از دخترا تشکیل شده، رفتم جلو پرسیدم، گفتن با کارت دانشجویی شوهر میدن!

 

دخترا پا شدن كه برن بیرون، استاد گفت:

 

کجا میرید، وقتش تموم شد، تا ساعت 10 بود ....!

 

تمام کلاس رفت رو هوا!!

 

(از وب غزل غزل زمزمه)


برچسب ها : ,,,,,,
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب
بخش نظرات برای پاسخ به سوالات و یا اظهار نظرات و حمایت های شما در مورد مطلب جاری است.
پس به همین دلیل ازتون ممنون میشیم که سوالات غیرمرتبط با این مطلب را در انجمن های سایت مطرح کنید . در بخش نظرات فقط سوالات مرتبط با مطلب پاسخ داده خواهد شد .
شما نیز نظری برای این مطلب ارسال نمایید:
کد امنیتی رفرش